ملورینملورین، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

ملورین نامه

تابستان 1398؛ اول مردادماه؛ پا به دنیا گذاشتم و ملورین نامه روزهای زندگیمه...

گردش

اولین گردش زندگیم..... در جوار زاینده رودی که آب داره..... البته من آبی ندیدم.... منو از ترس یه غولی که ممکنه بخورتم قایم کرده بودن.... منم همه اش خوابیدم.... . . . میدونید اسم آقا غوله چی بود.... جناب "پشه" ...
29 مرداد 1398

حس عجیب

میگن رنگ پوستم زرد شده... خانم دکتر یه چیزی زد به کف پام و دردم اومد.... بعدم یه چیزی بستن به چشمامو گذاشتنم یه جای گرم تا بخوابم.... ولی اصلا اینجارو دوست ندارم.... همونجا توی دل مامانم با اینکه تنگ بود بهتر بود....   ...
4 مرداد 1398

خونه

برگشتم خونه.... با این تفاوت که دیگه دیگه همه جا تاریک نیس.... اما هنوز خوابم میاد..... پنج روزه بودم که نافم افتاد..... ولی سه روزه بودم اولین حمام رو تجربه کردم تا بتونم موهام رو مرتب کنم....   ...
1 مرداد 1398

تولد

ملورین هستم.... مروارید خونمون..... با کلی سعی و تلاش در اولین دقایق مردادماه سال 98.... توی دل یه شبی بارونی.... به کمک دکتر فرشته حقیقت.... پا به دنیای آدم بزرگا گذاشتم... و  اینجوری خانواده ی چهارنفرمون رو تکمیل کردم.... اولین عکسم , لحظه ی تولدم وقتی یه نی نی 3600 گرمی 50 سانتی بودم..... و این منه یک روزه ام..... چشمام.... دماغم..... لبام..... گوشم..... دستم.... پاهام..... و روی لپامم چال دارم که فعلا نشونتون نمیدم   از همون روز اول دنبال یه صدای آشنا بودم که میگفت هم بازیمه و منتظرمه..... و بالاخره دیدمش.... برام همون خرگ...
1 مرداد 1398
1